"+ بچه که بودم وقتی خونه ی پدربزرگم می رفتیم همیشه من یه جای مخصوص داشتم که اونجا می خوابیدم . غدا می خوردم . بازی می کردم . دلم نمی خواست هیشکی اونجا رو ازم بگیره. ولی تا قبل از بارون . بارون که می بارید دقیقا تو اون نقطه جیکه می کرد .من گریه می کردم و پدر بزرگم می گفت جاتو عوض کن . می گفتم نمی تونم . می گفت تو درخت نیستی . جا به جا شو . برام سخت بود ولی برای اینکه حیس نشم جا به جا شدم . جام و عوض کردم . منبع
درباره این سایت